محل تبلیغات شما

هر_روز_با_شهدا

اشک_شوق_اسراى_عراقى!!

شب سوم عملیات والفجر هشت، چهار اسیر عراقی مجروح را به پست امداد آوردند، فوری با بچه ‌ها مشغول پانسمان زخم‌ های آنها شدیم، زخم بدن آنها از نیروهای رزمنده ایران نبود، از خودشان سئوال کردم چطور مجروح شدند؟ گفتند: وقتی تصمیم گرفتند خودشان را تسلیم نیروهای ایران کنند، بعثی‌ ها آنها را از پشت هدف گلوله قرار دادند،» دو نفر آنها از ناحیه کمر و دو نفر دیگر از ناحیه دست و پا مجروح شده بودند.

آمبولانس در کار نبود، در حالی که دست اسرا را با سیم برق بسته بودند، آنها را پشت یک تویوتا سوار کردند تا به اسکله کنار اروند منتقل شوند، کسی نبود که همراه اسرا برود، گفتم: خودم می‌ روم. یک اسلحه کلاش گرفتم و قبل از این که سوار ماشین شوم آن را مسلح کردم.

اسرای عراقی که محبت مرا موقع پانسمان زخمهایشان دیده بودند از این که من همراهشان می‌ رفتم راضی بودند، وقتی ماشین ما از جاده خاکی خارج شد و روی جاده آسفالته فاو ـ بصره قرار گرفت، دیدم یکی از اسرا که سیم دستش باز شده بود، دست خود را به سمت من گرفت که دوباره ببندم، از حالت آنها مشخص بود که از جنگ بریدند و به همین خاطر هم خود را تسلیم کردند

برای آن که به آنها بگویم که برادر ما هستند و ما با اسرا خوب رفتار می‌ کنیم، سیم دستش را باز کردم و به بیرون پرتاب کردم، این عمل من باعث شد اشک عراقی‌ ها در بیاید و در آن تاریکی پشت تویوتا به دست و پای من بیفتند و تشکر کنند، آنها دست به جیبهاشان کردند و هر کدام سعی کردند با دادن یک هدیه از من تشکر کنند، یکی از آنها پیچ گوشتی کوچکی به من داد و دیگری

و در همین حال وارد شهر فاو شدیم، به آنها گفتم که این شهر فاو است، اسرای عراقی با تعجب به هم نگاه کردند و داشتند با هم بحث می‌ کردند، دست و پا شکسته به عربی سئوال کردم: چه خبر شده؟» یکی از اسرا گفت: به ما گفته بودند که شهر فاو را از نیروهای ایرانی پس گرفته ‌ایم، اما الان می بینیم که دروغ می‌ گفتند.»

کنار اسکله اروند، اسرای عراقی را تحویل بچه‌ های اطلاعات و عملیات دادم و با اسرا خداحافظی کردم.

راوى: رزمنده دلاورِ واحد بهدارى لشکر ٢٥ کربلا رضا دادپور

شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها